سلام
امروز یه اتفاقی افتاد ... سر کلاس گسسته بر اساس یه ندونم کاری صدای موبایلم در اومد . توی اون لحظه خاص فقط به این فکر می کردم که یه جوری این افتضاح رو جمعش کنم . من بودم که داشتم با زور هرچه بیشتر دکمه خاموش موبایلو میزدم (انگار هرچی بیشتر فشار بدی زودتر خاموش میشه !!!) و بچه ها بودن که همگی برگشته بودن منو نگاه می کردن و این معلم بود که فقط سکوت کرد . می دونستم که معلم اهل خبر دادن و جنجال درست کردن نبود ، بچه ها هم همین طور . اما درکمال تعجب فقط احساس خجالت بود که در مقابلشون ، باهاش روبرو بودم . معلم وقتی رنگ پریده و حال بدم رو دید سعی کرد یه جوری با رفتارش نشون بده که "مساله ای نیست". بعد از این جریانات ، وقتی امروز بعد از ظهر داشتم برای هزارمین بار داستان رو برای خودم مرور می کردم ، یه مساله تکونم داد : هر روز روی زمین خدا ،توی کلاس خدا ، می شینم و با ندونم کاری هام یه افتضاح به بار می آرم . اما نه از خدا خجالت می کشم ، نه از بنده های خدا که منو در حال ارتکاب جرم دیدن . حتی در لحظه گناه هم دلم نمی لرزه ، دلشوره نمی گیریم ، تلاش هم نمی کنم هرچه زودتر اون گندی که بالا آوردم رو جمعش کنم . لذت هم می برم !!! دوباره سر کلاس خدا می شینم ، دوباره یه افتضاح دیگه .... و این داستان هرروز تکرار می شه . امروز شوکه شدم .ترسیدم. ولی هیچ وقت از گناهی که کردم نترسیدم ، هیچ وقت خجالت نکشیدم ... خدایا منو ببخش...
| نوشته شده توسط عطیه ح در سه شنبه 87/7/30 و ساعت 6:18 عصر | نظرات دیگران()
|
||