چند سال پیش یه روزی توی یه وبسایتی یه مطلب در مورد ترس از تنهایی خوندم . توی اون لحظه خاص به هیچ وجه نمی تونستم مفهوم این موضوع رو توی سنین جوانی بفهمم . اصولا اون چیزی که در مورد ترس از تنهایی توی ذهن من وجود داشت مربوط به سنین کهنسالی بود و هیچ تناسبی با جوونی نداشت . اما الآن خودم دارم یه جورایی باهاش دست و پنجه نرم می کنم . اصلا حس خوبی نیست که توی هر لحظه از زندگیت از اینکه یه روزی یه ساعتی ، یا دور و یا نزدیک ، به تنهایی دچار بشی بترسی. اینکه حس کنی که اگر یک شخص خاصی در زندگیت به اقتضای مکان و زمان در کنارت نباشه ، زندگی خیلی برات سخت می شه ، اصلا احساس جالبی نیست . احساس ترس از تنهایی از خود تنهایی بدتره ... منشا این احساس رو کاملا در درونم حس می کنم . من ادعا دارم ولی هنوز باور ندارم . هنوز باور ندارم که" خداست که جبران همه نداشتن هاست" . هنوز باور ندارم که" بنده را خداوند کفایت می کند" و چه رفیقی بهتر از اوست . کدوم دوستیه که حتی برای یک لحظه هم تنهات نذاره ؟ کیه که وقتی حتی یک نفر هم بین این چند میلیارد نفر هم آدم حسابت نمی کنه ، تورو به سمت خودش صدا می زنه و ازت می خواد که حرفاتو بهش بگی تا خالی بشی؟ کدوم دوستی رو توی این دنیا می تونی پیدا کنی که هر لحظه از شبانه روز که صداش بزنی با آغوش باز ازت استقبال کنه؟ کاش یه روز با تمام دل و جونم جواب این سئوالها رو بگم ... دل من ، این روزها خدا رو با "یا غیاث المستغیثین" صدا بزن . "الیس الله بکاف عبده" | نوشته شده توسط عطیه ح در شنبه 87/7/27 و ساعت 2:4 عصر | نظرات دیگران()
|
||
- به همدیگه رحم نمی کنیم . مگه اون کسایی که میگید باهاشون مهربون باشیم ، در حقمون لطف کردن ؟
از اون فرهنگ غنی چند هزار ساله که ماه به ماه یه دو سه هزار سالی بهشون اضافه می کنیم ، چی برامون مونده ؟ فیلم 300 به ما توهین کرد . درست ! اما آیا ما با این رفتارامون بیشتر از 300 به آبا و اجداد و فرهنگ و تمدنمون توهین نمی کنیم ؟
دلم گرفته آسمون .... | نوشته شده توسط عطیه ح در یکشنبه 87/7/21 و ساعت 2:9 عصر | نظرات دیگران()
|
||
«انتفاع به معنی بهره و نفع بردنه پس نتیجه می گیریم که مدرسه غیرانتفاعی طبق معنی یعنی مدرسه ای که بهره و نفع نمی بره !!!»
تا قبل از اینکه برای رفتن به مدرسه دولتی اقدام کنم تصور خاصی در موردش داشتم: فکر می کردم که مدرسه دولتی یه مدرسه درب و داغون و کثیفه که ضعیف ترین بچه ها رو تو خودش جا داده ، معلماش کاری به کار بچه ها ندارن و ازونجایی که حقوقشون (طبق گفته همیشگیشون) پایینه ، فقط درس می دن و میرن و کاری به کار بچه ها ندارن و آخر ترم هم الکی نمره خیرات می کنن ! این تصور ادامه داشت تا وقتیکه برای امتحانات نهایی سال سوم به یه مدرسه دولتی رفتیم. برام خیلی جالب بود که ببینم این مدرسه اینقدر از لحاظ امکانات جلوه ولی مدرسه "غیرانتفاعی"ما که میلیون میلیون به خاطرش دادیم حتی یه کلاس کامپیوتر درست و حسابی هم نداره! خیلی از بچه های اونجا زرنگ تر از ماهایی بودن که همیشه سرمون رو بالا می گرفتیم و مدرسه" غیرانتفاعیمون " افتخار میکردیم !!! خلاصه از اونجایی که می خواستم از زیر فشار الکی مدرسه غیرانتفاعی فرار کنم ، رفتم و توی یکی از مدارس دولتی ثبت نام کردم . اولین چیزی که اونجا توجهم رو جلب کرد این بود که از ما فقط 15 هزار تومان طلب کردن و بعدش هم توی همون روزای اول گفتن که 50 هزار تومان برای کلاسهای فوق العاده دیفرانسیل و البته کمک به مدرسه بیارید ( اگه می خواهید توی کلاسای فوق العاده شرکت کنید ) واقعا جالب بود ! توی مدرسه قبلی میلیونها تومان پول میدادیم و بازم برای فوق العاده جدا جدا پول میدادیم و البته توی جلسه اولیا و مربیان برای کمک به مدرسه باباهامون رو نشون می کردن و صد البته به 50 هزار تومانی هم که تازه کلّیش هم مال کلاس فوق العاده دیفرانسیل بود ، اکتفا نمی کردن !
مدرسه"غیرانتفاعی " ما یه مدرسه کوچیک و قدیمی بود یا بهتره بگم یه خونه ای بود که چند دهه پیش ساخته بودنش و صاحباش تازه به این نتیجه رسیده بودن که "وای که چقدر به درد مدرسه شدن می خوره!!!!"
اینجا توی مدرسه دولتی ، معلمها همون معلمهایی هستن که توی مدرسه غیر انتفاعی درس می دادن و خیلی از بچه ها هم همون بچه هایی هستن که توی مدرسه غیرانتفاعی درس می خوندن ولی ... | نوشته شده توسط عطیه ح در پنج شنبه 87/7/18 و ساعت 3:17 عصر | نظرات دیگران()
|
||